جدول جو
جدول جو

معنی برون کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برون کشیدن(مَنْوْ)
بیرون کشیدن. بدرآوردن. استخراج:
آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز کف ّ او نتواند برون کشید.
منجیک.
سر مایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرو کشیدن
تصویر گرو کشیدن
چیزی را تا وصول طلب خود از بدهکار در گرو نگه داشتن، گروکشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو کشیدن
تصویر فرو کشیدن
پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردن کشیدن
تصویر گردن کشیدن
کنایه از گردنکشی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، تکبر کردن، دلیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زُ زُ نِ کَ دَ)
دراز کردن گردن چون کسی که مغاکی یا بالایی را دیدن خواهد. درازکردن گردن برای دیدن چیزی، نافرمانی. طغیان. عصیان. سر برآوردن. اطاعت نکردن:
چو دیوان بدیدند کردار او
کشیدند گردن ز گفتار او.
فردوسی.
هر که از شما بزرگتر باشد وی را بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
اگر در همه علم گردن کشیم
به تأویل احلام بی دانشیم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
زین پس من و خاکبوس پایت
گردن نکشم ز حکم و رایت.
نظامی.
هر امیری که کشد گردن بگیر
یا بکش یا خود همی دارش اسیر.
مولوی.
پلنگی که گردن کشد بر وحوش
به دام افتد از بهر خوردن چو موش.
سعدی (بوستان).
چو گردن کشید آتش هولناک
به بیچارگی تن بینداخت خاک.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(نَطط)
برون کشیدن. بدر آوردن. کندن. جدا کردن:
فرودآمد آن بیدرفش پلید
سلیحش همه پاک بیرون کشید.
فردوسی.
، خارج شدن. بیرون رفتن (با سپاهیان) :
ز میدان چو بهرام بیرون کشید
همی دامن از خشم در خون کشید.
فردوسی.
ز پیش پدر سرخه بیرون کشید
درفش سپه سوی هامون کشید.
فردوسی.
رجوع به برون کشیدن شود.
- بیرون کشیدن از جائی، خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن. (یادداشت مؤلف). خارج کردن و خارج شدن. بیرون رفتن و بیرون بردن:
شهنشه چو از گنگ بیرون کشید
سپه را ز تنگی بهامون کشید.
فردوسی.
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپردۀ نو به هامون کشید.
فردوسی.
- راز بیرون کشیدن، فاش کردن. آشکار کردن:
سیاوش ز رستم بپرسید و گفت
که این راز بیرون کشیم از نهفت.
فردوسی.
، انتخاب. (یادداشت مؤلف). برگزیدن
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
بیرون دمیدن. خارج شدن. رستن:
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارا برون دمید.
منوچهری، شوهر وی رابرت برونینگ (1812- 1889 میلادی) نیز شاعری بود با الهامی که گاه مبهم و عجیب می نماید. وی کوشیده است که اعماق روح انسان را تحلیل کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در این عبارت آمده است و ظاهراً بمعنی اعراض کردن و اقبال ننمودن و روی گردانیدن است: خواص خدم او و کسانی که معلم و محرض او بودند در این خاکساری بخود کشیدند و همه از وی برگردیدند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 49)
لغت نامه دهخدا
(رَءْیْ اَ تَ)
لشکر کشیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو خوا / خا تَ)
به دست آوردن روغن از دوغ یا ماست یا کره یا پیه و چربی حیوان یا نبات و دانه. (از یادداشت مؤلف) :
دوغم ای دوست در آنین تو می خواهم ریخت
تا کشم روغن از آن دوغ همی جنبانم.
طیان.
روغن کشد ز دانۀ دلها هزار بار
این خال نیلگون که به کنج دهان تست.
بابافغانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرو کشیدن
تصویر گرو کشیدن
در گرو خود نگاهداشتن چیزی را تا قرض مدیون در موعد مقرر تادیه شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون کردن
تصویر برون کردن
بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرنو کشیدن
تصویر مرنو کشیدن
صدا بر آوردن گربه (مخصوصا بهنگام مستی شهوت)
فرهنگ لغت هوشیار
دراز کردن گردن، طغیان کردن عصیان کردن نافرمانی کردن: هر که از شما بزرگتر باشد ویرا بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرنو کشیدن
تصویر مرنو کشیدن
((~. کِ دَ))
صدا برآوردن گربه (خصوصاً به هنگام مستی شهوت)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
Brush
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
brosser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
แปรง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
kupiga mswaki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
fırçalamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
브러시질하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
ブラシをかける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
לסרק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
ब्रश करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
menyikat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
bürsten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
borstelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
cepillar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
spazzolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
escovar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
szczotkować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
чистити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
чистить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
ব্রাশ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی