پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مِثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
دراز کردن گردن چون کسی که مغاکی یا بالایی را دیدن خواهد. درازکردن گردن برای دیدن چیزی، نافرمانی. طغیان. عصیان. سر برآوردن. اطاعت نکردن: چو دیوان بدیدند کردار او کشیدند گردن ز گفتار او. فردوسی. هر که از شما بزرگتر باشد وی را بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). اگر در همه علم گردن کشیم به تأویل احلام بی دانشیم. شمسی (یوسف و زلیخا). زین پس من و خاکبوس پایت گردن نکشم ز حکم و رایت. نظامی. هر امیری که کشد گردن بگیر یا بکش یا خود همی دارش اسیر. مولوی. پلنگی که گردن کشد بر وحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش. سعدی (بوستان). چو گردن کشید آتش هولناک به بیچارگی تن بینداخت خاک. سعدی (بوستان)
دراز کردن گردن چون کسی که مغاکی یا بالایی را دیدن خواهد. درازکردن گردن برای دیدن چیزی، نافرمانی. طغیان. عصیان. سر برآوردن. اطاعت نکردن: چو دیوان بدیدند کردار او کشیدند گردن ز گفتار او. فردوسی. هر که از شما بزرگتر باشد وی را بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). اگر در همه علم گردن کشیم به تأویل احلام بی دانشیم. شمسی (یوسف و زلیخا). زین پس من و خاکبوس پایت گردن نکشم ز حکم و رایت. نظامی. هر امیری که کشد گردن بگیر یا بکش یا خود همی دارش اسیر. مولوی. پلنگی که گردن کشد بر وحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش. سعدی (بوستان). چو گردن کشید آتش هولناک به بیچارگی تن بینداخت خاک. سعدی (بوستان)
برون کشیدن. بدر آوردن. کندن. جدا کردن: فرودآمد آن بیدرفش پلید سلیحش همه پاک بیرون کشید. فردوسی. ، خارج شدن. بیرون رفتن (با سپاهیان) : ز میدان چو بهرام بیرون کشید همی دامن از خشم در خون کشید. فردوسی. ز پیش پدر سرخه بیرون کشید درفش سپه سوی هامون کشید. فردوسی. رجوع به برون کشیدن شود. - بیرون کشیدن از جائی، خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن. (یادداشت مؤلف). خارج کردن و خارج شدن. بیرون رفتن و بیرون بردن: شهنشه چو از گنگ بیرون کشید سپه را ز تنگی بهامون کشید. فردوسی. سپه را ز بغداد بیرون کشید سراپردۀ نو به هامون کشید. فردوسی. - راز بیرون کشیدن، فاش کردن. آشکار کردن: سیاوش ز رستم بپرسید و گفت که این راز بیرون کشیم از نهفت. فردوسی. ، انتخاب. (یادداشت مؤلف). برگزیدن
برون کشیدن. بدر آوردن. کندن. جدا کردن: فرودآمد آن بیدرفش پلید سلیحش همه پاک بیرون کشید. فردوسی. ، خارج شدن. بیرون رفتن (با سپاهیان) : ز میدان چو بهرام بیرون کشید همی دامن از خشم در خون کشید. فردوسی. ز پیش پدر سرخه بیرون کشید درفش سپه سوی هامون کشید. فردوسی. رجوع به برون کشیدن شود. - بیرون کشیدن از جائی، خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن. (یادداشت مؤلف). خارج کردن و خارج شدن. بیرون رفتن و بیرون بردن: شهنشه چو از گنگ بیرون کشید سپه را ز تنگی بهامون کشید. فردوسی. سپه را ز بغداد بیرون کشید سراپردۀ نو به هامون کشید. فردوسی. - راز بیرون کشیدن، فاش کردن. آشکار کردن: سیاوش ز رستم بپرسید و گفت که این راز بیرون کشیم از نهفت. فردوسی. ، انتخاب. (یادداشت مؤلف). برگزیدن
بیرون دمیدن. خارج شدن. رستن: از ابر نوبهار چو باران فروچکید چندین هزار لاله ز خارا برون دمید. منوچهری، شوهر وی رابرت برونینگ (1812- 1889 میلادی) نیز شاعری بود با الهامی که گاه مبهم و عجیب می نماید. وی کوشیده است که اعماق روح انسان را تحلیل کند. (فرهنگ فارسی معین)
بیرون دمیدن. خارج شدن. رُستن: از ابر نوبهار چو باران فروچکید چندین هزار لاله ز خارا برون دمید. منوچهری، شوهر وی رابرت برونینگ (1812- 1889 میلادی) نیز شاعری بود با الهامی که گاه مبهم و عجیب می نماید. وی کوشیده است که اعماق روح انسان را تحلیل کند. (فرهنگ فارسی معین)
در این عبارت آمده است و ظاهراً بمعنی اعراض کردن و اقبال ننمودن و روی گردانیدن است: خواص خدم او و کسانی که معلم و محرض او بودند در این خاکساری بخود کشیدند و همه از وی برگردیدند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 49)
در این عبارت آمده است و ظاهراً بمعنی اعراض کردن و اقبال ننمودن و روی گردانیدن است: خواص خدم او و کسانی که معلم و محرض او بودند در این خاکساری بخود کشیدند و همه از وی برگردیدند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 49)
به دست آوردن روغن از دوغ یا ماست یا کره یا پیه و چربی حیوان یا نبات و دانه. (از یادداشت مؤلف) : دوغم ای دوست در آنین تو می خواهم ریخت تا کشم روغن از آن دوغ همی جنبانم. طیان. روغن کشد ز دانۀ دلها هزار بار این خال نیلگون که به کنج دهان تست. بابافغانی (از آنندراج)
به دست آوردن روغن از دوغ یا ماست یا کره یا پیه و چربی حیوان یا نبات و دانه. (از یادداشت مؤلف) : دوغم ای دوست در آنین تو می خواهم ریخت تا کشم روغن از آن دوغ همی جنبانم. طیان. روغن کشد ز دانۀ دلها هزار بار این خال نیلگون که به کنج دهان تست. بابافغانی (از آنندراج)